چهارشنبه شب خونه ی پویا اینا بودیم.من و امیر.جالب بود.خوش گذشت.(در همین جا ،،،جا دارد که از دوست عزیز دلمان و معشوقه ی مستر ... ... ،، پویا خان تشکر کنیم)شام خوردیم و بعدش شروع کردیم به بد بخت کردن حاکم ،،، ببخشید حاکم بدبختی ،،، البته باید توجه کرد که حاکمو خیلی خیلی بدبخت کردیم.خیلی.بعد پویا رفت لالا.من موندم و این یخ پسر آقا.بازم شروع کردیم به بدبخت کردن اما این دفعه همسایه جهنمی .... طرفو به شدت جهنمی کردیم...به شدت.بعدش از ساعت 2 تا 4 با همون مستر برنج محسن شروع کردیم حرفیدن و غیبت کردن.ای حااااااااال داد که نگو.پویا هم داشت تو تشکش وووووول می خورد.بعدشم رفتیم لالا.صبحم اومدیم خونه و بدبختیای من از نو شروع شد.
بیچاره کردین این پویارو
بله یه تیکه هم غیبت خیلی بهتون فشار آورد، مستقیما زنگ زدید رو در رو ...